به نام کسی که زندگی بدون او هیچ معنایی ندارد
عقربه های ساعت ، زمان زندگیم را به تندی می پیماید
من در اوج تنهایی، حضور بی کسی را در اعماق وجودم
احساس می کنم........
حس غریب بودن و احساس نیستی کردن
اطرافم پر از پیچک های مرگ است، تمام نیلوفرهای امید
زندگی ام پژمرده اند و شقایق ها قلبم پرپر شده اند
من به سان شمعی که در فراق پروانه وجودش است؛
به تدریج جان می سپارم
روزها را در کوچه پس کوچه های دفتر شعرم پرسه می زنم و
شب ها همچون شبگردان در رشته های افکارم به
دنبال مسافری می گردم که رفته است و دل نوید آمدن است
روزها مرا به دیار خاطره ها رهنمون می کند شب های
هستی ام پر از قطره های اشکی است که برای جدایی
ریخته می شود؛ و من تمام لحظات زندگیم در انتظار
قدم های مقدس و نگاه مهربانش نشسته ام....
نظرات شما عزیزان: